وقتی دلتنگی

و همه چیز در من

خواستار دوری جستن است

افکارم را به یک سفر می‌فرستم

می‌گذارم در چمن سبز خاطرات بچرند

به مسیر شناخته شدة گذشته‌ام

برای آنها آنجا آرامش می‌طلبم

خود نیز زمانی آنجا

آرامش یافتم

و آنها باز می‌گردند

عاری از نیاز به گریز

نیاز به دوری جستن

عشق من پائیز آمد مثل پار ... باز هم ما باز ماندیم از بهار  ... باید از فقدان گل خونجوش بود ... در فراق یاس مشکی پوش بود ... یاس بوی مهربانی می دهد ... عطر دوران جوانی می دهد ... یاسها یادآور پروانه اند ... یاسها پیغمبران خانه اند ... یاس را یک شب گل ایوان ماست ... یاس تنها یک سحر مهمان ماست ... یاس را آئینه ها رو کرده اند ... یاس را پیغمبران بو کرده اند ... یاس بوی حوض کوثر می دهد ... عطر اخلاق پیمبر می دهد ... حضرت زهرا دلش از یاس بود ... دانه های اشکش از الماس بود ... داغ عطر یاس زهرا زیر ماه ... می چکانید عطر حیدر را به چاه ... عشق محزون علی یاس است و بس ... چشم او یک چشمه الماس است و بس ... اشک می ریزد علی مانند رود ... بر تن زهرا گل یاس کبود

یه روز یه باغبونی ، یه مرد آسمونی
نهالی کاشت میون باغچه مهربونی
می ‌گفت سفر که رفتم یه روز و روزگاری
این بوته یاس من می مونه یادگاری

هر روز غروب عطر یاس تو کوچه‌ها می‌پیچید
میون کوچه باغا ، بوی خدا می ‌پیچید

اونایی که نداشتن از خوبیا نشونه
دیدن که خوبی یاس ، باعث زشتیشونه
عابرای بی‌احساس پا گذاشتن روی یاس
ساقه‌هاشو شکستن آدمای ناسپاس

یاس جوون برگرفت ، تکیه زدش به دیوار
خواست بزنه جوونه ، اما سر اومد بهار
یه باغبون دیگه شبونه یاس رو برداشت
پنهون ز نامحرما تو باغ دیگه‌ای کاشت

هزار ساله کوچه‌ها پر میشه از عطر یاس
اما مکان اون گل مونده هنوز ناشناس